بدنهاد
/badnahAd/
مترادف بدنهاد: بدذات، بدسرشت، بدنفس، بدطینت، ناپارسا، ناخلف
متضاد بدنهاد: خوش جنس، خوش طینت
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
( صفت ) بد سرشت بد طینت بد ذات .
فرهنگ عمید
۲. نانجیب.
مترادف ها
بد نهاد، بدخیم
ناسازگار، ناجور، نا مناسب، بد نهاد، ناخوشایند
بد نهاد، نحس، بدخواه
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
بدجهش. [ ب َ ج َ هَِ ] ( ص مرکب ) بدسرشت. بدخلقت. بدطبیعت. بدبخت :
چو آن بدجهش رفت نزدیک شاه
ورا دید، بنده درِ پیشگاه.
فردوسی.
چو آن بدجهش رفت نزدیک شاه
ورا دید، بنده درِ پیشگاه.
فردوسی.
بَد رَگ
بد نهاد= بد سرشت
بد ذات