بدمستی

/badmasti/

مترادف بدمستی: عربده جویی، عربده کشی، هرزه گویی

معنی انگلیسی:
fuddle

لغت نامه دهخدا

بدمستی. [ ب َ م َ ] ( حامص مرکب ) عربده و هرزه گویی و بدخویی هنگام مستی و شهوت پرستی. ( ناظم الاطباء ) :
اندر ایشان تافته هستی تو
از نفاق و ظلم و بدمستی تو.
مولوی.
بیا در زمره رندان به بی باکی و می درکش
که بدمستی نمی داند بجز فریاد عود آنجا.
عرفی.
- بدمستی کردن ؛ عربده جویی و بدخویی و هرزگویی کردن در هنگام مستی :
من می خورم و تو می کنی بدمستی.
( منسوب به خیام ).
ترکی مست به اندرون دستور آمد و مردم از او متفرق شدند و بدمستی می کرد. ( مزارات کرمان ص 15 ).

فرهنگ فارسی

عمل بدمست

فرهنگ عمید

شرارت و عربده کشی در حالت مستی.

پیشنهاد کاربران

بپرس