بدلگامی. [ ب َ ل ِ ]( حامص مرکب ) عمل بدلگام. سرکشی. توسنی : تو رایض من به خوشخرامی من توسن تو به بدلگامی.نظامی.- بدلگامی کردن ؛ سرکشی و نافرمانی کردن : چو تازی فرس بدلگامی کندخر مصریان را گرامی کند.نظامی.نازک اندام سرخوشی می کردبدلگامی و سرکشی می کرد.سعدی ( هزلیات ).