از این توسنی به که باشیم رام
که سیلی خورد مرکب بدلگام.
نظامی.
مرا کمند میفکن که خود گرفتارم لویشه بر سر اسبان بدلگام کنند.
سعدی.
حذر واجب است از کمیتت مدام که هم بدرکاب است و هم بدلگام.
نزاری قهستانی.
|| کنایه از مخالف و خلاف کننده باشد یعنی کسی که سر به اطاعت و انقیاد فرونیارد. ( برهان قاطع ) ( از انجمن آرا ) : بنالید کای طالع بدلگام
بگرمابه پختم در این زیر خام.
سعدی.