بدقول


مترادف بدقول: بدعهد، پیمان شکن، سست پیمان

متضاد بدقول: خوش قول

معنی انگلیسی:
unfaithful to one's promise, shifty, unfaithful

لغت نامه دهخدا

بدقول. [ ب َ ق َ / قُو ] ( ص مرکب ) که به قول خود وفا نکند. مخلاف. مقابل خوش قول. ( یادداشت مؤلف ) : این مردی بدقول و بی وفا و بدعهد است. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ).

فرهنگ فارسی

که به قول خود وفا نکند مخف .

واژه نامه بختیاریکا

پشت گوش پهن

مترادف ها

unfaithful (صفت)
بی وفا، سست پیمان، بی ایمان، بدقول، نقض ایمان

perfidious (صفت)
سست پیمان، بدقول

فارسی به عربی

غیر مخلص

پیشنهاد کاربران

بدزینهار. [ب َ ] ( ص مرکب ) بدعهد. بدپیمان. عهدشکن :
کنون دانم که خود یادم نیاری
که هم بدمهر و هم بدزینهاری.
( ویس و رامین ) .
دروغگو، کسی که وعده دهد ولی بر خلاف آن عمل کند.
perfidious

بپرس