بدقدم. [ ب َ ق َ دَ ] ( ص مرکب ) شوم قدم. ( آنندراج ). بدشگون. بدفال. ( ناظم الاطباء ). نامبارک پی. شوم پی. مقابل ، خوش قدم ( مبارک پی ). فرخ قدم. ( یادداشت مؤلف ) : بدقدم مانند طاوس است در کیشم همای بس که دیدم دولت ایام را بی اعتبار.
اثر ( از آنندراج ).
فرهنگ فارسی
( صفت ) آنکه قدمش نامبارک باشد شوم نامبارک بدیمن مقابل خوشقدم . شوم قدم بد شگون .
فرهنگ عمید
کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، شوم، سبزپا.
پیشنهاد کاربران
شوم پی. [ پ َ / پ ِ ] ( ص مرکب ) بدقدم. مقابل فرخ پی. نحس. مقابل مبارک قدم. ( یادداشت مؤلف ) : وز آن زشت بدکامه شوم پی که آمد زدرگاه خسرو به ری. فردوسی. پراندیشه شد جان کاووس کی ز فرزند و سودابه شوم پی. ... [مشاهده متن کامل]
فردوسی. بدو گفت خسرو که ای شوم پی چرا یاد گرگین نکردی به ری. فردوسی. شامیانی که شوم پی بودند اهل آزرم و شرم کی بودند. سنایی. از آن پس شوم پی شیرویه بدبخت شود همچون پدر بی تاج و بی تخت. نظامی. تیر تو بر عدوی تو گشت چو بوم شوم پی در صف دوستان تو هست همای معرکه. سلمان. امراءة عقری حلقی ؛ زنی شوم پی. ( مهذب الاسماء ) ( از دستوراللغة ) .