بدقدم

/badqadam/

مترادف بدقدم: بدشگون، شوم، نافرخ، نحس

متضاد بدقدم: خوش قدم، فرخ پی، مبارک پی

لغت نامه دهخدا

بدقدم. [ ب َ ق َ دَ ] ( ص مرکب ) شوم قدم. ( آنندراج ). بدشگون. بدفال. ( ناظم الاطباء ). نامبارک پی. شوم پی. مقابل ، خوش قدم ( مبارک پی ). فرخ قدم. ( یادداشت مؤلف ) :
بدقدم مانند طاوس است در کیشم همای
بس که دیدم دولت ایام را بی اعتبار.
اثر ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه قدمش نامبارک باشد شوم نامبارک بدیمن مقابل خوشقدم .
شوم قدم بد شگون .

فرهنگ عمید

کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، شوم، سبزپا.

پیشنهاد کاربران

شوم پی. [ پ َ / پ ِ ] ( ص مرکب ) بدقدم. مقابل فرخ پی. نحس. مقابل مبارک قدم. ( یادداشت مؤلف ) :
وز آن زشت بدکامه شوم پی
که آمد زدرگاه خسرو به ری.
فردوسی.
پراندیشه شد جان کاووس کی
ز فرزند و سودابه شوم پی.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
بدو گفت خسرو که ای شوم پی
چرا یاد گرگین نکردی به ری.
فردوسی.
شامیانی که شوم پی بودند
اهل آزرم و شرم کی بودند.
سنایی.
از آن پس شوم پی شیرویه بدبخت
شود همچون پدر بی تاج و بی تخت.
نظامی.
تیر تو بر عدوی تو گشت چو بوم شوم پی
در صف دوستان تو هست همای معرکه.
سلمان.
امراءة عقری حلقی ؛ زنی شوم پی. ( مهذب الاسماء ) ( از دستوراللغة ) .

بپرس