بدعهد


مترادف بدعهد: بدپیمان، پیمان شکن، سست پیمان، عهدگسل

متضاد بدعهد: سخت پیمان، وفادار

لغت نامه دهخدا

بدعهد. [ ب َ ع َ ] ( ص مرکب ) دروغگو و پیمان شکن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به بدعهدی و عهد شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - پیمان شکن بد پیمان . ۲ - نمک بحرام .

فرهنگ عمید

پیمان شکن، بدپیمان.

پیشنهاد کاربران

بدزینهار. [ب َ ] ( ص مرکب ) بدعهد. بدپیمان. عهدشکن :
کنون دانم که خود یادم نیاری
که هم بدمهر و هم بدزینهاری.
( ویس و رامین ) .
عهد شکن
نمک نشناس پیمان شکن
بد قول، پیمان شکن

بپرس