بدعنق

/bad~onoq/

مترادف بدعنق: اخمو، بداخلاق، بدخلق، بدخو، ترشرو

متضاد بدعنق: خلیق، خوش اخلاق

معنی انگلیسی:
vixen, crabbed, cranky, cross-grained, fractious, grouchy, morose, peevish

لغت نامه دهخدا

بدعنق. [ ب َ ع ُ ن ُ ] ( ص مرکب ) در تداول عوام ، کج خلق. بدگوشت. عبوس. بداخم. سخت بدخو. سخت بدخلق. کژخلق. عابس. ترشروی. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

بدخو، متکبر
در تداول عوام کج خلقی سخت بدخویی .

فرهنگ معین

(بَ. عُ نُ ) (ص مر. ) بدخلق ، بدرفتار.

فرهنگ عمید

۱. بدخو.
۲. متکبر.

واژه نامه بختیاریکا

جِرّی ( جر جرو )

پیشنهاد کاربران

نچسب ، خشن ، حال بهم زن، بدرفتار
به فردی گفته میشود. که اخمووسازمخالف می زند. یادم کم حرف درخودفرورفته طلبکارازدیگران.

بپرس