بدسغان

لغت نامه دهخدا

بدسغان. [ ب َ دَ ] ( اِ ) گیاهی است بر هم پیچیده مانند ریسمان تافته و آن از پنج عدد بیشتر نمی شود.عشقه. لبلاب. قاتل ابیه. ( برهان قاطع ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ). درختچه ای است به ارتفاع 2 تا 5 متر و دارای شاخه های متعدد برنگ سبز مایل به آبی است گلهای درشت برنگ زرد طلایی و معطر آن بصورت خوشه های زیباجلوه می کند. میوه اش نیام ، بطول 6 تا 8 سانتیمتر و به پهنای 5 تا 6 میلی متر است. این گیاه را در نواحی مختلف ایران برای زینت پرورش می دهند. گل طاوسی. رتم. مست خدیجه. بذسقان. ( از گیاهان دارویی زرگری ص 391 ). بدسگان. ( فرهنگ رشیدی ). بداسقان. بدشغان. بدسگان. کف الکلب. ( از برهان قاطع ). بدسقان. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) نیلوفر صحرایی

فرهنگ عمید

= بدسگان

پیشنهاد کاربران

بپرس