گمان برد کز بخت وارون برست
نشد بخت وارون از آن یک بدست.
ابوشکور.
همی گشت بر گرد آن شارسان بدستی ندید اندر آن خارسان.
فردوسی.
بر طراز آخته پویه کند چون عنکبوت بر بدستی جای بر جولان کند چون بابزن.
منوچهری.
و دوری میان ایشان مقدار بدستی چرب تر. ( التفهیم ).ز زخم تیر تا پای خداوند
بدستی مانده بد یا نیز کمتر.
ازرقی.
رهی دراز بگشتم که اندران همه راه ز فر شاه ندیدم یکی بدست خراب.
مسعودسعد.
آفتاب ای عجب حواصل شدکه به سرماش جست بازاری
گر بیابم در این زمان بخرم
من بدستی ازاو بدیناری.
مسعودسعد ( دیوان ص 499 ).
درازی او سه بدست و چهار انگشت بود. ( نوروزنامه ). سه بدست و نیم درازای او و چهارانگشت پهنا. ( نوروزنامه ). هر خشتی یک گز و نیم بطول و همین قدر عرض و چند یک بدست سمک آن. ( مجمل التواریخ و القصص ). هر شخصی [ از سد یأجوج و مأجوج ] چند بدستی و نیم بیش نبودند. ( مجمل التواریخ و القصص ).محمود سومنات گشای صنم شکن
از غرو سی گزی بسنان زره گذار
این مرتبت نیافت که محمود تاج دین
از یک بدست کلک بریده سر نزار.
سوزنی.
نبود از تصرف تو برون یک بدست از زمین نه مُلک و نه مِلک.
سوزنی.
این سرا بمیراث بمن رسیده و ده بار عمارت فرمودم و بدست پیمودم از این نشانی ندیدم. ( راحة الصدور ).گرز گور خودش خبر بودی
یک بدست از سه گز نیفزودی.
نظامی.
ز خرما بدستی بُوَد تا به خارکه این گلشکر باشد آن ناگوار.
نظامی.
آب کز سر گذشت در جیحون چه بدستی چه نیزه ای چه هزار.
سعدی ( صاحبیه ).
بدستی را که در مشتی نگنجدچو انگشتی فروبرده بمانم.بیشتر بخوانید ...