بدرگی. [ ب َ رَ ] ( حامص مرکب ) بدطینتی. بدذاتی. بدخواهی. پستی. خواری. ( ناظم الاطباء ). بداصلی. بدگوهری. بدنژادی : پادشاهان جهان از بدرگی بو نبردند از شراب بندگی.مولوی.توان کرد با ناکسان بدرگی ولیکن نیاید ز مردم سگی.سعدی ( بوستان ).
پستیبدطینتیبدخواهیبدنیتیخباثتبدرگی و منبلی و حرص و آزچون کنی پنهان بشید ای مکرساز✏ �مولانا�+ عکس و لینک