تو بدرود باش ای جهان پهلوان
که بادی همه ساله پشت گوان.
فردوسی.
تو بدرود باش و مرا یاد دارروان را ز درد من آزاد دار.
فردوسی.
سیاوش بدو گفت بدرود باش جهان تار و تو جاودان پود باش.
فردوسی.
کنون رفتم تو از من باش بدرودهمی زن این نو اگر نگسلد رود.
( ویس و رامین ).
و این که گفتم بدرود باش نه آن خواستم که بر اثر شما نخواهم آمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 48 ). با من خالی کرد و گفت بدرود باش ای دوست نیک. ( تایخ بیهقی ص 48 ). بدرود باش و بحقیقت بدانکه چندان است که سلطان مسعود چشم بر من افکند. ( تاریخ بیهقی ص 48 ). و گفت ای جگرگوشگان بابا بدرود باشید. ( قصص الانبیاء ص 246 ). بدرود باش ای دوست گرامی. ( کلیله و دمنه ).عهد عشق نیکوان بدرود باد
وصل هجرهردوان بدرود باد.
خاقانی.
بدرود ای پدر و مادرم از من بدرودکه شدم فانی و در دام فنایید همه.
خاقانی.
و در آن نامه گفت که مرا حلال کن که من نیز تو را حلال کردم و بدرود باش تا جاودانه. ( تاریخ طبرستان ).اگر قطره شد چشمه بدرود باش
شکسته سبو بر لب رود باش.
نظامی.
بیاد من که باد این یاد بدرودنوا خوش می زنی گر نگسلد رود.
نظامی.
|| ( ص مرکب ) جدا. دور. وداع کرده : که کردی شوی و از تو هر دو بدرود
چه ایشان و چه پولی زان سوی رود.
( ویس و رامین ).
از لب و دندان من بدرود بادخوان آن سلوت که باری داشتم.
خاقانی.
|| ( صوت ) خداحافظ : غزل برداشته رامشگر رود
که بدرود ای نشاط وعیش بدرود.
نظامی.
و رجوع به پدرود در حرف «پ » و ترکیبات زیر شود.بیشتر بخوانید ...