بدرزه

لغت نامه دهخدا

بدرزه. [ ب َ دَ زَ / زِ ] ( اِ ) حصه و بهره. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ). حصه و قسمت. ( آنندراج ). حصه و بهره و نصیب. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به بَدْوَره شود.

بدرزه. [ ب ِ رَ زَ / زِ / ب ِ رُ زَ / زِ ] ( اِ ) طعامی را گویند که زله کرده باشند و در رومالی بسته بجایی برند. ( برهان قاطع ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از فرهنگ جهانگیری ). طعامی که از درها بدریوزه گدایی جمع کنند و بردارند و بجایی برند و با کسی خورند. ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ). خوردنی که در ازار یا در رگو بندند. ( صحاح الفرس ). فلرز. فلرزنگ. بتوزه. لارزه. ولارزه. فلغز. دستمال بسته. گره بسته. گرنگ. دستار. دستمال. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به پدرزه و فلرز و فلرزنگ شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس