لغت نامه دهخدا
گویند فرعون بر آن بود که ایمان آورد و هامان وزیرش بدراه بود. ( قصص الانبیاء ص 100 ).
- بدراه شدن ؛ گمراه شدن.
- بدراه کردن کسی را ؛ او را به اعمال زشت داشتن. ( یادداشت مؤلف ).
|| ( اِ مرکب ) راه ناصواب. راه بد :
به نعمان بگفت آنچه بودش نهان
ز بد راه و آیین شاه جهان.
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی، مجاز] کسی که به راه خطا می رود، بدآیین.
واژه نامه بختیاریکا
مترادف ها
بدراه
پیشنهاد کاربران
بدراه ؛ بداخلاق و بد عمل و گمراه. ( فرهنگ نظام ) .
بدراه ؛ ستوری که بد راه رود. بدرو. ( فرهنگ فارسی معین ) . حیوان سواری یا باری که خوب راه نرود. ( ازفرهنگ نظام ) . مقابل راهوار.
تیره راه