بدراه

/badrAh/

مترادف بدراه: ضال، فاسد، گمراه، منحرف، بدرو

لغت نامه دهخدا

بدراه. [ ب َ ] ( ص مرکب ) ستوری که بد راه رود. بدرو. ( فرهنگ فارسی معین ). مقابل خوش راه : اسبی بدراه. ( یادداشت مؤلف ). || بدآیین. ( آنندراج ). منحرف شونده از جاده مستقیم ، و شریر و گمراه و در جاده خطا افتاده. ( از ناظم الاطباء ) :
گویند فرعون بر آن بود که ایمان آورد و هامان وزیرش بدراه بود. ( قصص الانبیاء ص 100 ).
- بدراه شدن ؛ گمراه شدن.
- بدراه کردن کسی را ؛ او را به اعمال زشت داشتن. ( یادداشت مؤلف ).
|| ( اِ مرکب ) راه ناصواب. راه بد :
به نعمان بگفت آنچه بودش نهان
ز بد راه و آیین شاه جهان.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ستوری که بد راه رود بد رو .

فرهنگ عمید

۱. اسبی که بد راه می رود.
۲. [قدیمی، مجاز] کسی که به راه خطا می رود، بدآیین.

واژه نامه بختیاریکا

بَدِرَه

مترادف ها

pervert (صفت)
بدراه

پیشنهاد کاربران

بدراه ؛ بداخلاق و بد عمل و گمراه. ( فرهنگ نظام ) .
بدراه ؛ ستوری که بد راه رود. بدرو. ( فرهنگ فارسی معین ) . حیوان سواری یا باری که خوب راه نرود. ( ازفرهنگ نظام ) . مقابل راهوار.
تیره راه

بپرس