شود بدخواه چون روباه بددل
چو شیرآسا تو بخرامی به میدان.
شهید.
کنون که نام گنه می بری دلم بطپدچنان کجا دل بددل طپد بروز جدال.
آغاجی.
و مردمانی اند [ مردم ونندر ] بددل و ضعیف و درویش و کم خواسته. ( حدود العالم ). گفت : دیگرباره باز شو،گفت : اصلح اﷲ الامیر واﷲ که من بددل نیم و از او نمی شکوهم. ( تاریخ بلعمی ). جراح گفت هیهات ای مردانشاه زنان شما از پس ما حدیث کنند و گویند بد دل شدم از حرب کردن با دشمن خدای... ( تاریخ بلعمی ).در نام جستن دلیری بود
زمانه ز بددل بسیری بود.
فردوسی.
چو بددل خورد مرد گردد دلیرچو روبه خورد گردد اوتندشیر.
فردوسی.
مده مهر شاهی وتخت و کلاه بدان تات بددل نخوانند شاه.
فردوسی.
یکی مرد نیک از در کارزاربجنگ اندرون به ز بددل هزار.
( گرشاسب نامه ).
فکند این سلیح آن دگر رخت ریخت دلاور ز بددل همی به گریخت.
( گرشاسب نامه ).
بزرگ آفتی باشد شانزده هزار سوار نیک یا قومی کاهل و بددل که ما داریم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 633 ). امیر گفت شاگردان بددل و بسته کار باشند چون استاد شدند و وجیه گشتند کار دیگرگون کنند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 342 ).دلاور آمد از بددل پدیدار
که آن با خرمی بود این به تیمار.
( ویس و رامین ).
بیشتر بخوانید ...