بدخیم

/badxim/

مترادف بدخیم: خطرناک، کشنده، مرگ آور، مرگ زا، مهلک، کشنده

متضاد بدخیم: خوش خیم

معنی انگلیسی:
malign, vicious, malignant

لغت نامه دهخدا

بدخیم. [ ب َ ]( ص مرکب ) ترشرو و بدمزاج و بدخو. ( آنندراج ). گرفته روی. ( فرهنگ سروری ). ترشرو و عبوس کننده. || بداندیش. ( ناظم الاطباء ). بدطبیعت. ( فرهنگ سروری ).

فرهنگ فارسی

بدخو، بدخلق، ورم هائی که در بدن وجود دارد
ترشرو و بد مزاج و بدخو .

فرهنگ عمید

ویژگی غده یا توموری سرطانی که به نقاط دیگر بدن هم سرایت می کند و آن ها را آلوده می کند.

دانشنامه آزاد فارسی

بَدْخیم (malignant)
اصطلاحی برای رشد سرطانی. این اصطلاح را برای هر حالت دیگری که بدون درمان منجر به مرگ شود نیز به کار می برند. از آن جمله است: پُرفشاری خون بدخیم.

مترادف ها

malign (صفت)
بد نهاد، بدخیم

virulent (صفت)
تند، تلخ، ساری، مسری، بدخیم، کینه جو، زهراگین

malignant (صفت)
سرکش، زیان اور، خطر ناک، متمرد، پر ازار، بدخواه، بدخیم، بدطینت، صدمه رسان، کینه جو

فارسی به عربی

خبیث , فتاک , موذی

پیشنهاد کاربران

بپرس