- بدخش جرم ؛ که جرم آن از لعل باشد. سرخ چون لعل یا شراب :
بازارگان عیش و ز جام بدخش جرم
بازارگان جرم و بدخشان شکستنش.
خاقانی ( دیوان سجادی ص 530 ).
- بدخش مذاب ؛ لعل. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). لعل گداخته. ( فرهنگ رشیدی ). کنایه از لعل بدخشان. ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ) : صبح ستاره نمای خنجر تست اندر او
گاه درخش جهان گاه بدخش مذاب.
خاقانی ( ازآنندراج ).
- || شراب سرخ لعلی رنگ. ( ناظم الاطباء ). شراب لعل. ( برهان قاطع ). شراب. ( فرهنگ رشیدی ). شراب ارغوانی. ( آنندراج ). || خون. ( فرهنگ رشیدی ). || بدخشی. بدخشانی.( برهان قاطع ) ( هفت قلزم ) : طفل را سیبکی دهند بنقش
بستانند از او نگین بدخش.
سعدی ( صاحبیه ).
و رجوع به ماده بعد شود.