بدحالی

لغت نامه دهخدا

بدحالی. [ ب َ ] ( حامص مرکب ) بدی وضع و حالت. ناخوشی. ( از ناظم الاطباء ). ضراء. ( ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). ضر. ضرر. ضاروراء. رثاثة. رثوثة. بذاذت. ( منتهی الارب ) : مردی با اسپی نزدیک من فرستاد که چنانکه هستی برنشین و نزدیک من آی. من از بدحالی و برهنگی شرم داشتم. ( سفرنامه ناصرخسرو ). || مأیوسی و ناامیدی. || حزن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

بدی وضع و حالت ناخوشی .

فرهنگستان زبان و ادب

{illness} [پزشکی] بدتر شدن حالت ها و کارکردهای جسمی و اجتماعی و عاطفی و ذهنی فرد در مقایسه با وضعیت قبلی او

پیشنهاد کاربران

بپرس