بدتن

لغت نامه دهخدا

بدتن.[ ب َ ت َ ] ( ص مرکب ) زشت. قبیح. مکروه. ( از ولف ). بدنهاد. نامیمون. بدنفس. ( یادداشت مؤلف ) :
بدو گفت کای بدتن و بدکنش
فریبنده مرد از در سرزنش.
فردوسی.
ز پور سیاوش برآشفت سخت
بدو گفت کای بدتن شوربخت.
فردوسی.
برادرکش و بدتن و شاه کش
بداندیش و بدنام و شوریده هش.
فردوسی.

پیشنهاد کاربران

بپرس