بدبینی

/badbini/

مترادف بدبینی: بدگمانی، بددلی، شکاکی

متضاد بدبینی: خوش بینی، خوش گمانی

معنی انگلیسی:
cynicism, pessimism

لغت نامه دهخدا

بدبینی. [ ب َ ] ( حامص مرکب ) عمل بدبین. ببدگمانی نگریستن در امری یا در همه امور.
- بدبینی کردن ؛ به دیده سؤظن در امور نگریستن. عیب جویی کردن :
مکن هیچ بدبینی از دیگران
وگر نیک بینی تو خو کن برآن.
( گرشاسب نامه ).
|| در اصطلاح فلسفه ، اعتقاد به اینکه جهان پر از بدبختی و یأس و حرمان است . مقابل خوش بینی. ( فرهنگ فارسی معین ). دهرنکوهی.

فرهنگ فارسی

۱ - عمل بدبین ببد گمانی نگریستن در امری یا در هم. امور مقابل خوش بینی . ۲ - اعتقاد باینکه جهان پر از بدبختی و یائ س و حرمان است مقابل خوش بینی .

فرهنگ عمید

بدگمانی، بدبین بودن.

فرهنگستان زبان و ادب

{pessimism} [روان شناسی] نگرشی که برحسب آن روند امور رو به تباهی است و آرزوهای آدمی برآورده نمی شود

مترادف ها

downbeat (اسم)
بدبینی

pessimism (اسم)
بدبینی، صفت بد، بدی مطلق، فلسفه بدبینی

فارسی به عربی

تشاوم

پیشنهاد کاربران

کسی که همیشه به دنبال دعوا و مرافه و حاشیه و عیب جویی است.
- سوءالعین ؛ بدی چشم. بدبینی :
پَرِّ طاووست مبین و پای بین
تا که سوءالعین نگشاید کمین.
مولوی.

بپرس