رهانید یزدان از آن سختیم
از آن گرم و تیمار و بدبختیم.
فردوسی.
کاهلی شاگرد بدبختی است. ( قابوسنامه ).اسب آزت سوی بدبختی برد
زین ِ بخت بد فرونه بی جدال.
ناصرخسرو.
مرا هم بخت بد دامن گرفتست که این بدبختی اندر من گرفتست.
نظامی.
درم داری که از سختی درآیدسرو کارش ببدبختی گراید.
نظامی.
قباپوستینی گذشتش بگوش ز بدبختیش درنیامد بدوش.
سعدی ( بوستان ).
اگر مرد درویش در سختی است بگویند از ادبار و بدبختی است.
سعدی ( بوستان ).
ببدبختی و نیکبختی قلم برفته ست و ما بی خبر در شکم.
سعدی ( بوستان ).
- بدبختی وار ؛ بی نصیبی. بی طالعی. حقارت. ( ناظم الاطباء ).- بدبختی کهین ؛ شقاء اصغر به اصطلاح منجمان. ( از التفهیم ص 467 ).
- بدبختی مهین ؛ شقاء اکبر، به اصطلاح منجمان. ( از التفهیم ص 467 ).
- بدبختی میانه ؛ شقاء اوسط به اصطلاح منجمان. ( التفهیم ص 467 ).