هدایت چون نباشد در بدایت
بدان محروم ماند از عنایت .
نظامی.
بنا کردن نیکی از من بودبدی را بدایت ز دشمن بود.
نظامی.
در بدایت بدایت همه چیزدر نهایت نهایت همه چیز.
نظامی.
چندانکه سالکانت ره پیش و پس بریدنددر پیش و پس دویدند بودند در بدایت.
عطار.
عشق آن باشد که غایت نبودش هم نهایت هم بدایت نبودش.
عطار.
- بدایت کردن ؛ آغاز کردن : گفتم نهایتی بود این درد عشق را
هر بامداد می کند از نو بدایتی.
سعدی ( طیبات ).
- محکمه بدایت ؛ دادگاه شهرستان. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به دادگاه شود.