بکار آورد کژی و دشمنی
بداندیشی و کیش آهرمنی.
فردوسی.
نداند جز از تنبل وجادویی فریب و بداندیشی و بدخویی.
فردوسی.
من ترا هرگز با شوی ندادستم وز بداندیشی پایت نگشادستم.
منوچهری.
بکوی شوخی و بی شرمی و بداندیشی اگر بدانی من نیک چستم و چالاک.
سوزنی.
- بداندیشی کردن ؛ بدخواهی کردن. خیال و اندیشه بد درباره کسی کردن. ( ناظم الاطباء ) : باتن مرد بد کند خویشی
در حق دیگران بداندیشی.
نظامی.
بد میندیش گفتمت ، پیشی عاقبت بد کند بداندیشی.
نظامی.