بداندیش دشمن بود ویل جو
که تا چون ستاند ازو چیز او.
رودکی ( احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1101 ).
شنیدم که گشتاسب را خویش بودپسر را همیشه بداندیش بود.
دقیقی.
روان تو شد بآسمان در بهشت بداندیش تو بدرود هر چه کشت.
فردوسی.
نباشی بداندیش یا بدسگال بکشور نخوانی مرا جز همال.
فردوسی.
چنین گفت و برخاست از پیش اوی پر از مهر جان بداندیش اوی.
فردوسی.
بدین عید مبارک شادمان بادبداندیشان او غمناک و غمخوار.
فرخی.
زین بهار نو قسمش طرب و شادی بادقسم بدخواه و بداندیشش اندوه و الم.
فرخی.
خلعت شاهی و منشور فرستد بر توتا شود دشمن تو کور و بداندیش تو کر.
فرخی.
بجهان بادی پیوسته و از دور فلک بهره تو طرب و بهر بداندیش ملال.
فرخی.
هرگز نکند با ضعفا سخت کمانی با آنکه بداندیش بود سخت کمان است.
منوچهری.
سپهبد ز شیروی شد دل نژندبرآشفت و گفت این بداندیش زند.
( گرشاسب نامه )
تو ای زاغ چهر بداندیش سست همی خویشتن را ندانی درست.
( گرشاسب نامه ).
نشاید بداندیش بودن بسی کند زندگی تلخ بر هر کسی.
( گرشاسب نامه ).
و از یار بداندیش و بدآموز دور باش. ( منتخب قابوسنامه ).یکی خیل چراگوی و دگر خیل چراجوی
این خلق بداندیش بدینگونه چرا اند.
ناصرخسرو.
او را یزدجرد گناهکار گفتندی از آنچه معیوب و بداندیش و بداندرون و خونخوار بود. ( فارسنامه ابن البلخی ص 74 ).سیه کن روان بداندیش را
بشوی از سیاهی دل خویش را.
نظامی.
ره از شب چو روز بداندیش بودوشاقی و شمعی روان پیش بود.
نظامی.
امین و بداندیش طشتند و مورنشاید در او رخنه کردن بزور.
سعدی ( بوستان ).
چشم بداندیش که برکنده بادعیب نماید هنرش در نظر.
سعدی ( گلستان ).
بیشتر بخوانید ...