بدانجام. [ ب َ اَ ] ( ص مرکب ) بدفرجام وآنچه ببدی منتهی شود و بدعاقبت. ( ناظم الاطباء ).بدفرجام. بدعاقبت. ( فرهنگ فارسی معین ) : بدانجام رفت و بد اندیشه کردکه با زیردستان جفا پیشه کرد.سعدی ( بوستان ).