گرزم بدآموز گفت از خرد
نباید جز آن چیز کاندر خورد.
دقیقی.
و دیگر که اند از پراکندگان بدآموز و بدخواه و کاوندگان.
فردوسی.
رسیدند هر دو بمردی بجای بدآموز شد هر دو را رهنمای.
فردوسی.
ز گفت بدآموز جوشان شدندبنزدیک مادر خروشان شدند.
فردوسی.
بفردا ممان کار امروز رابرتخت منشان بدآموز را.
فردوسی.
نداند که خداوند را بدآموزی براه کژ نهاد. ( تاریخ بیهقی ص 329 ). با من ( احمد عبدالصمد ) خالی داشت این خلوت دیری بکشید و بسیار نومیدی کرد و بگریست و گفت لعنت بر این بدآموزان باد. ( تاریخ بیهقی ص 336 ). پس از این گوئیم که حال چون شد و بدآموزان چه بازنمودند تا بهشت آمل دوزخی شد. ( تاریخ بیهقی ص 464 ). از خداوند هیچ عیب نیست عیب از بدآموزان است. ( تاریخ بیهقی ). و از یار بداندیش و بدآموز دور باش. ( منتخب قابوسنامه ص 30 ).مکن با بدآموز هرگز درنگ
که انگور گیرد ز انگور رنگ.
نظامی ( از نفایس الفنون ).
جز به نیکان نظر نیفروزم از بدآموز بد نیاموزم.
نظامی.
معلمان بدآموز را سخن مشنوکه دیر سال بمانی بکام نیکوخواه.
سعدی.
نکویی کن که دولت بینی از بخت مبر فرمان بدگوی بدآموز.
سعدی.
در صحبت رفیق بدآموز همچنان کاندر کمند دشمن آهخته خنجری.
سعدی.
ندانستی که ضدان در کمین اندنکو کردی علی رغم بدآموز.
سعدی ( طیبات ).
|| دیرآموز. تنبل. کاهل. که بد بیاد بگیرد. ( یادداشت مؤلف ) : نهیب مرگ بلرزاندم همی شب و روز
چو کودکان بدآموز را نهیب دوال.
کسایی مروزی.
|| ( ن مف مرکب ) آنکه تعلیم بد یافته باشد. ( آنندراج ). بد تربیت شده. ( ناظم الاطباء ). آنکه چیزهای بد از دیگران یاد گیرد. مقابل نیک آموز. ( فرهنگ فارسی معین ). بدآموخته. ( یادداشت مؤلف ): بلبل گلزار ایرانم بدآموز گلم
برنمی تابد دماغم سنبل و ریحان هند.
محمدقلی سلیم ( از آنندراج ).
بیشتر بخوانید ...