بدام انداختن

مترادف ها

enticement (اسم)
تطمیع، فریب، اغوا، بدام انداختن

trapping (اسم)
بدام انداختن، در تله اندازی، تله گذاری، تجملات و تزئینات، بدام اندازی

mesh (فعل)
گیر انداختن، بدام انداختن، شبکه ساختن، تور ساختن، درهم گیرافتادن، تور مانند یا مشبک کردن

trap (فعل)
بدام انداختن، در تله انداختن

snare (فعل)
بغرنج کردن، بدام انداختن، گوریده شدن، با تله گرفتن

decoy (فعل)
فریفتن، بدام انداختن

inveigle (فعل)
سرگرم کردن، فریفتن، بدام انداختن، از راه بدر بردن، گمراه کردن و بردن

entrap (فعل)
گول زدن، اغفال کردن، بغرنج کردن، بدام انداختن، گوریده شدن، تله انداختن

hook (فعل)
ربودن، کج کردن، گرفتار کردن، بدام انداختن، گیر اوردن، بشکل قلاب دراوردن

enmesh (فعل)
گیر انداختن، گرفتار کردن، بدام انداختن، در شبکه نهادن، در دام نهادن، گرفتار مخمصه کردن

nail (فعل)
زدن، گرفتن، کوبیدن، قاپیدن، بدام انداختن، میخ سرپهن زدن، میخ زدن، با میخ کوبیدن، با میخ الصاق کردن

ensnare (فعل)
بغرنج کردن، بدام انداختن، گوریده شدن

ensnarl (فعل)
بغرنج کردن، بدام انداختن، گوریده شدن

فارسی به عربی

خطاف , شبکة , فک , مسمار , ورط

پیشنهاد کاربران

بپرس