بدار

لغت نامه دهخدا

بدار. [ ب َ ] ( اِ ) سیخی که بدان گوساله می رانند. ( ناظم الاطباء ). چوب که با آن گاو رانند. ( از آنندراج ). از آلات زراعت است. ( از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 162 الف ).

بدار. [ ب ِ ] ( ع مص ) پیشی گرفتن و شتافتن. ( ترجمان القرآن جرجانی ). تبادر. مبادرت. پیشدستی کردن. ( یادداشت مؤلف ): و لاتأکلوها اسرافاً و بِداراً ان یکبروا. ( قرآن 6/4 )؛ و آنرامخورید بگزاف شتافتن و پیشی کردن بر بلوغ و بر بزرگ شدن ایشان. ( کشف الاسرار میبدی ج 2 ص 420 ). و از سبب غز و استیلاء مؤیدایبه که از غلمان دار سنجری بفروسیت و بدار از دیگر غلمان مستثنی و ممتاز بود. ( جهانگشای جوینی ). خواست تا به رأی سلطان صادرات زلات خود پوشیده کند و از تکلیف بدار او بحضرت او معاف دارند. ( جهانگشای جوینی ). و رجوع به مبادره و مبادرت شود.

بدار. [ب َ رِ ] ( ع اِ فعل ) مبنیاً علی الفتح. بشتاب. ( ناظم الاطباء ). در استعجال گویند: اَلوَحی ̍ [ اَ وَ حا ].الوحی و الوحاک ؛ ای البدار، البدار. ( از المنجد ).

فرهنگ فارسی

بشتاب .

گویش مازنی

/bedaar/ بیدار - بگذار

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بدار به انجام وظیفه اضطراری در اول وقت را گویند.
بدار به معنای پیشی گرفتن و مبادرت به انجام مأموربه اضطراری در ابتدای وقت، توسط مکلف مضطر می باشد.
← مثال
درباره جواز یا عدم جواز بدار، اختلاف است: مرحوم " آخوند خراسانی " بحث از اِجزای مأموربه امر اضطراری از مأموربه امر واقعی، می گوید: از نظر مقام ثبوت، احتمالاتی وجود دارد، و سپس در هر احتمال، بحث جواز یا عدم جواز بدار را نیز مطرح نموده است.
← نظرات آخوند خراسانی
۱. ↑ آخوند خراسانی، محمدکاظم بن حسین، کفایة الاصول، ص۸۴ - ۸۵.
...

پیشنهاد کاربران

مخفف بردار
زیرحجمه انتقاد
که دست ازاین ننگ بدار
این زنگوله تاپای بوت باتوست
یعنی داشته باش
این بنه وان بدار
این رو ول کن آنرا داشته باش
یعنی بکن مثل اینکه می گوییم احترامم را نگه بدار یعنی احترامم بکن

بپرس