بداخلاق

/badaxlAq/

مترادف بداخلاق: بداغر، بدخلق، بدخو، تندخو، تندمزاج، کج خلق، ناخلف

متضاد بداخلاق: خوش اخلاق، خوشخو

برابر پارسی: دژخو | بد خو، تندخو، دژ خو

معنی انگلیسی:
immoral, ill-humoured, nasty, immoral

لغت نامه دهخدا

بداخلاق. [ ب َ اَ ] ( ص مرکب ) تندخوی. بدخوی. بدکار :
کآن بداخلاق بیمروت را
سنگ بر سر زدن سزاوار است.
سعدی ( صاحبیه ).

فرهنگ معین

( ~. اَ ) [ فا - ع . ] (ص . ) تندخو، خشمگین . مق . خوش اخلاق .

واژه نامه بختیاریکا

ترشنیده؛ جِقِدُو به تِشنی؛ سر کج؛ غُربت؛ بَد پوز
شُینا
بد قارشت

مترادف ها

bad (صفت)
زشت، بد اخلاق، فاسد، مضر، بد، سرهم بند، خراب، نامساعد، شوم، شریر، بدکار، لاوصول، بی اعتبار، ناصحیح، زیان اور، بد خو، مهمل

vile (صفت)
فرومایه، خسیس، پست، بد اخلاق، زننده، فاسد، شرم اور، بدصفت، دون، بدطینت

acid (صفت)
ترش، سرکه مانند، دارای خاصیت اسید، ترشرو، بد اخلاق

moody (صفت)
ترشرو، بد اخلاق، بد خلق، عبوس، اخمو

impatient (صفت)
بد اخلاق، مشتاق، بی تاب، بی حوصله، بی صبر، نا شکیبا

reprobate (صفت)
بد اخلاق، فاسد، مردود، هرزه

orgiastic (صفت)
بد اخلاق

immoral (صفت)
بد اخلاق، فاسد، بدون احساس مسئولیت اخلاقی، هرزه، فاسد الاخلاق، بد سیرت، زشت رفتار، نا پارسا

ill-humored (صفت)
ترشرو، بد اخلاق، بد خو، عبوس

licentious (صفت)
بد اخلاق، ول، هرزه، شهوتران، مبنی بر هرزگی

dissolute (صفت)
بد اخلاق، فاسد، هرزه، فاجر، فاسد الاخلاق، از روی هرزگی

rabid (صفت)
بد اخلاق، خشمگین، متعصب، هار، وابسته به هاری

pettish (صفت)
ترشرو، بد اخلاق، ستیزه جو، زود رنج، جوشی

ill-humoured (صفت)
ترشرو، بد اخلاق، بد خو، عبوس

ill-natured (صفت)
ترشرو، بد اخلاق، بد خلق، عبوس، بدطبیعت، بدباطن، بدسرشت

uncurbed (صفت)
بد اخلاق

فارسی به عربی

خلیع , عدیم الاخلاق , فاجر , مزاجی , نافذ الصبر
حامض , سیی , فاسق

پیشنهاد کاربران

پست فطرت
سگ مرام
لهجه و گویش تهرانی
بد اخلاق
بدعنق
زشت خو
عنق . . . اخمو . . . . پکر . . .
tempered
Bad tempered
Ill tempered
Evil tempered
Ill humoured
Peevish
فرومنش، منش به به معنای اخلاق و روش
الگو گرفته شده از واژه فرومایه
اخمو

بپرس