بدء

لغت نامه دهخدا

بدء. [ ب َدْ ءْ ] ( ع مص ) آغاز کردن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). ابتدا کردن. ( ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). ( از اقرب الموارد ). بدء به بدءً. ( از باب نصر ). آغاز کردن به آن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || نو بیرون آوردن چیزی را نه بر مثالی. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). انشاء. اختراع. ( از اقرب الموارد ): بدء الشی َٔ؛ نو بیرون آورد آن را نه بر مثالی. ( منتهی الارب ). || از بلد خود بیرون رفتن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). به سرزمین دیگر رفتن و غربت گزیدن. ( از اقرب الموارد ). بدء من ارضه ؛ از بلد خود بیرون رفت. ( منتهی الارب ). || آفریدن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). بدء اﷲالخلق ؛ آفرید خدا خلق را. ( منتهی الارب ). || مبتلا گردیدن به آزار جدری یا حصبه و بیمار شدن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). آبله یا حصبه گرفتن. ( از اقرب الموارد ): بُدِی َٔ ( مجهولاً )؛ مبتلا گردید به آزار جدری یا حصبه و بیمار شد. ( منتهی الارب ). یقال متی بدی فلان ؛ ای متی مرض یسأل به عن الحی والمیت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || کندن : بده البئربدء، ( از باب فتح ) کند چاه را . ( ناظم الاطباء ). || حادث شدن : بده الشی ٔ؛ حادث شد آن چیز. ( ناظم الاطباء ).

بدء. [ ب َدْءْ ] ( ع اِ ) آغاز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ابتدا. ( از اقرب الموارد ). آغاز هر چیز. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). لک بدؤه یعنی تراست آغاز آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سر. ( یادداشت مؤلف ). || نخست.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). اول. ( از اقرب الموارد ). افعله بدءً او اول بدء؛ یعنی بکن این را نخست. و در این معنی لغات دیگر آمده بدین تفصیل : بادی َ بدء، بادِی َٔ بدی و تسکن الیاء ایضاً من بادی و موضعها النصب و بادی بداءَة و بداءَةَ ذی بدءو بداءَة ذی بداءَة و بداءة ذی بدءَة و بداءَةَ ذی بدی و بداءَة ذی بدَّی و بدءَة بدء و بدی بدء و بدءَ بدء و بادِی َٔ بَدی و بادِی َٔ بدئی ککتف و بدی ذی بدء بادِی بَدء و بادی بدا و بدابدء و بداةَ بداءةً و بادی َ بد و بادی بدا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || مهتر نخستین در مهتری. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). آنکه در مهتری ابتدا بدو کنند. ( مهذب الاسماء ). و ثُنیان دومین وی در مهتری. ( منتهی الارب ) . || ( ص ) جوان بافرهنگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جوان عاقل. ( از معجم متن اللغة ). || ( اِ ) بخش از جزور قمار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بهره از جزور. ( از اقرب الموارد ). ج ، ابداء و بدوء. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بند انگشت. ( منتهی الارب ). مفصل. ( از معجم متن اللغة ). ج ، بدوء. ( منتهی الارب ). || چاهی که در اسلام کنده باشند. || نخستین هر چیز مقابل عود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). و گویند رجع عوده علی بدِئه ِیعنی بازگشت بهمان راه که آمده بود و در این معنی سه لغت دیگر است : رجع فی عوده و بدِئه ِ و رجع فی عودته و بدءَته و رجع عوداً و بدءً و یقال فعل ذلک عوداًو فی عوده و بدئه و عودته و بدٔته. ( منتهی الارب ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی بَدَا: ظاهر شد (فعل ماضی از مصدر بداء و بدو است )
معنی بَدَأَ: شروع کرد - آغاز نمود
تکرار در قرآن: ۱۵(بار)
شروع. شروع کرد به ظروف آنان پیش از ظرف برادرش.

پیشنهاد کاربران

بپرس