بد گفتن

لغت نامه دهخدا

بد گفتن. [ ب َ گ ُ ت َ ] ( مص مرکب )... از کسی ؛ عیب کردن او. عیب و نقص او گفتن. تندید. ( یادداشت مؤلف ). بدگویی کردن. بهتان زدن. افترا نهادن. ( از ولف ) :
هر بزرگی که بفضل و بهنر گشت بزرگ
نشود خرد به بد گفتن بهمان و فلان.
فرخی.
بد گفتن اندر آن کس کو مادح تو باشد
باشد ز زشت نامی باشد ز کم عیاری.
منوچهری.
توان گفت بد با زبان دلیر
زبان چیره گردد چو شد دست چیر.
اسدی.
و هیچ بد گفتن بجایگاه نیفتاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 60 ).
وآنکه بد گفت نیکویی گویش
ور نجوید ترا تو می جویش.
سنایی.
زبان آوری بیخرد سعی کرد
ز شوخی به بد گفتن نیکمرد.
سعدی ( بوستان ).
به بد گفتن خلق چون دم زدی
اگر راست گویی سخن هم زدی.
سعدی ( بوستان ).
منم کافتادگان رابد نگفتم
که ترسیدم که روزی خود بیفتم.
سعید.
بد رندان مگو ای شیخ و هشدار
که با حکم خدایی کینه داری.
حافظ.
|| دشنام دادن. ناسزا گفتن. ( یادداشت مؤلف ): بد و بیراه گفتن.

فرهنگ فارسی

عیب و نقص او گفتن تندید .

مترادف ها

vituperate (فعل)
سرزنش کردن، عیب جویی کردن، ناسزا گفتن، توبیخ کردن، بد گفتن

پیشنهاد کاربران

زشت یاد. [ زِ ] ( اِ مرکب ) غیبت بود به بدی. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107 ) . بد یاد کردن است که غیبت و بدگویی و خبث کسی کردن باشد. ( برهان ) . بمعنی یاد کردن به بدی و زشتی که به تازی غیبت گویند. ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از شرفنامه منیری ) ( از فرهنگ رشیدی ) . غیبت کردن. ( صحاح الفرس ) ( اوبهی ) . غیبت و بدگویی از کسی و نمامی. ( ناظم الاطباء ) . و به عرف خبث گویند. ( فرهنگ رشیدی ) . گفتار بد درباره کسی. غیبت. ( فرهنگ فارسی معین ) :
...
[مشاهده متن کامل]

بتو بازگردد غم عاشقی
نگارا مکن بیش از این زشت یاد.
رودکی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107 ) . و رجوع به ماده بعد شود.
زشت یاد کردن. [ زِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پشت سر کسی بد گفتن. غیبت کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به ماده قبل شود.

بپرس