بد کردن


معنی انگلیسی:
wrong, to do evil

لغت نامه دهخدا

بد کردن. [ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب )... به کسی یا باکسی ؛ بدرفتاری کردن با او. بدی کردن با او. اسائه. ظلم کردن. ( از یادداشت مؤلف ). بدکرداری کردن. بدفعلی نمودن. مرتکب کار بد و ناپسندیده شدن :
نکو گفت مزدور با آن خدیش
مکن بد به کس گر نخواهی به خویش.
رودکی.
که خون ریختن نیست آیین من
نه بد کردن اندر خور دین من.
فردوسی.
وگر بد کنی جز بدی ندروی
شبی در جهان شادمان نغنوی.
فردوسی.
پس ازما شما را همین است کار
نه با من همی بد کند روزگار.
فردوسی.
مکن بد که بینی بفرجام بد
ز بد گردد اندر جهان نام بد.
فردوسی.
چون که تو گر بد کنی زآن دیو را باشد گناه
ور یکی نیکی کنی ز آن مر ترا باشد ثنا.
ناصرخسرو.
من بد کنم و تو بد مکافات دهی
پس فرق میان من و تو چیست بگو.
( منسوب به خیام ).
ور فراق بنده از بد بندگیست
چون تو با بد بد کنی پس فرق چیست ؟
مولوی ( مثنوی چ خاور ص 33 ).
نکویی با بدان کردن چنانست
که بد کردن بجای نیکمردان.
سعدی ( گلستان ).
نیک دریاب و بد مکن زنهار
که بد و نیک باز خواهی دید.
سعدی ( صاحبیه ).
دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی
زنهار بد مکن که نکرده ست عاقلی.
سعدی.
چراغ یقینم فرا راه دار
زبد کردنم دست کوتاه دار.
سعدی ( بوستان ).
فرض ایزد بگزاریم و به کس بد نکنیم
و آنچه گویند روا نیست نگوییم رواست.
حافظ.

پیشنهاد کاربران

بپرس