بد معاش

لغت نامه دهخدا

بدمعاش. [ ب َ م َ ] ( ص مرکب ) کسی که معیشت و گذران او فراخ نباشد. ( ناظم الاطباء ). بدروزگار و بدزندگانی. ( آنندراج ). || بدپیشه و فاسق. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - کسی که معیشت او فراخ نباشد بد روزگار بد روزی . ۲ - بد پیشه فاسق .

پیشنهاد کاربران

در گویش دری با تلفظ ناقص:
بدماش - آدم بد راه، خلافکار، لات ( فارسی؛ آدم هرزه و مردم آزار.
آگاهی: صدائی که منسوب به "امیرالمؤمنین" ملا هبت الله ( هیبت الله؟ ) می باشد را سه روز قبل از نشر این مضمون از شبکه "پایگاه خبری شهید یما سیاوش" شنیدم که این امیر پنهان از یک "بدماش" در کابل سخن می گوید. این امیر المومنین خود خوانده و خود دیده حتی نمیداند که اصل واژه "بد معاش" است نه "بدماش"!
...
[مشاهده متن کامل]

بپرس