بدزخمه. [ ب َ زَ م َ / م ِ ] ( ص مرکب ) بدمضراب. آنکه ساز بد زند : زین سور بآیین تو بردند بخروارزرّ و درم آن قوم که نرزند بدو تیزاز مطرب بدزخمه و شب بازی بدسازسنگ و سرح ( ؟ ) وچپه زن و مسخره و حیز.سوزنی ( از یادداشت مؤلف ).