بخود بستن

مترادف ها

arrogation (اسم)
بخود بستن، ادعای بیجا

assume (فعل)
فرض کردن، وانمود کردن، بخود بستن، گرفتن، بعهده گرفتن، انگاشتن، بخود گرفتن، پنداشتن، تقبل کردن، تظاهر کردن، تقلید کردن

sham (فعل)
وانمود کردن، بخود بستن، تظاهر کردن

feign (فعل)
وانمود کردن، بخود بستن، جعل کردن

pretend (فعل)
وانمود کردن، بخود بستن، دعوی کردن

simulate (فعل)
وانمود کردن، تشبیه کردن، بخود بستن، تظاهر کردن، تقلید کردن، مانند بودن، شبیه سازی کردن، شباهت داشتن به

put on (فعل)
انجام دادن، بکار انداختن، افزودن، وانمود کردن، زدن، پوشاندن، اعمال کردن، بخود بستن، دست انداختن، تحمیل کردن، صرف کردن، پوشیدن، برتن کردن، گذاردن، وانمود شدن، بکار گماردن

arrogate (فعل)
ادعای بیجا کردن، بخود بستن، غصب کردن

playact (فعل)
بخود بستن، رل بازی کردن، در تاتر بازی کردن، هنرپیشه شدن، رفتار متظاهر داشتن

فارسی به عربی

اختلق , قلد , مزعوم

پیشنهاد کاربران

بپرس