بینی آن زلفین او چون چنبری بالا بخم
کش بلخج اندر زنی ایدون شود چون آبنوس.
طیان.
دو نرگس دژم و دو ابرو بخم ستون دو ابرو چو سیمین قلم.
فردوسی.
کی نشینیم نگارا من و تو هر دو بهم کی نهم روی بدان روی و بدان زلف بخم.
فرخی.
پس از این نیز، هیچ خم ندهدپشت جاه ترا سپهربخم.
مسعودسعد.
قد من شد چو دو زلف بخم دوست بخم دل من شد چو دو چشم دژم دوست دژم
دل دژم گشتم و قدچفته و زینگونه شود
دیده چون چشم دژم بیند وزلفین بخم.
ادیب صابر ( از انجمن آرا ).
ماه تو در مشک بخم لعل تو با جزع دژم
شهدی است در آغوش سم
نفعی است در کام ضرر.
اثیر اخسیکتی.
بخم. [ ] ( اِ ) شرابی را نامند که ازآرد گندم و امثال آن سازند. ( فهرست مخزن الادویه ).
بخم. [ ب َ خ َ / ب َ ] ( اِخ ) ولایتی است که مشک خوب از آن جا آورند. ( برهان قاطع ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از شرفنامه منیری ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ سروری ).