بخله. [ ب ُ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) خرفه. بقلةالحمقاء. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). فرفخ. ( دستوراللغة ). پرپهن. ( فرهنگ جهانگیری ). پرپهن. فرفخ. ( صحاح الفرس ). بیخله. تخمگان. خرفه. فرفخ. پرپهن. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). مویزاب. بخیله. رجله. فرفین. ( یادداشت مؤلف ) : درآویزم حمایل وار یکسر خویش را بر وی به گرد گردن و سینه اش کنم آغوش چون بخله.عسجدی ( از فرهنگ جهانگیری ).و رجوع به پرپهن و خرفه شود.