اگر بر چیز بخشیده ز بخشنده نشان بودی
نبینی هیچ دیناری کز او بی صد نشان باشد.
فرخی.
بخشیده خدای ز تو کی شود جدای آنکو جدا شود ز تو بخشیده های ماست.
ناصرخسرو.
|| قسمت شده. ( فرهنگ فارسی معین ). تقسیم شده. مقسوم. منقسم. مجزی. مفروز. جدا شده. علیحده. ( یادداشت مؤلف ) : مرا با شما گنج بخشیده نیست
تن و دوده و پادشاهی یکیست.
فردوسی.
سه روز اندرین خان من شاد باش می نوش خور وز غم آزاد باش
که این خانه زان خانه بخشیده نیست
مرا با تو گنج و تن و جان یکیست.
فردوسی.
زکسری مرا گنج بخشیده نیست تن و لشکر و پادشاهی یکیست.
فردوسی.
بوزرجمهر نرد برسان فلک ساخت و گردش آن به کعبتین چون ماه و آفتاب و خانه ها بخشیده بر آن مثال. ( مجمل التواریخ و القصص ). چنین دانستم که هردو مال یکی است و بخشیده نیست. ( تاریخ بخارا ). || قسمت. ( یادداشت مؤلف ). قسمت ازلی. نصیب. مقدر : پس سلیمان علیه السلام گفت قضا و قدر قسمت کرده است و هیچکس بدان چیزی نتواند کردن و به بخشیده راضی باید بودن. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ). || معاف. عفوشده. ( فرهنگ فارسی معین ). معفو ( بجای بخشوده ). ( یادداشت مؤلف ).