فزون زانکه بخشی بزایرتو زر
نه ساوه نه رسته برآید ز کان.
فرالاوی.
پسندیدم آن هدیه های تو نیزکجا رنج بردی ز هر گونه چیز
بشیروی بخشیدم آن برده رنج
پی افکندم او را یکی تازه گنج .
فردوسی.
ببخشد درم هرچه یابد ز دهرهمی آفرین جوید از دهر بهر.
فردوسی.
ببخشید چندان ورا خواسته که شد کاخ و ایوانش آراسته.
فردوسی.
کاروانی بیسراکم داد جمله بارکش کاروانی دیگرم بخشید بختی جمله رنگ.
فرخی.
جز کریمی و عطا بخشیدن او را کار نیست.فرخی ( از مؤلف لغت نامه ).
یا رب چه جهان است این یا رب چه جهان شادی به ستیر بخشد و غم به قبان.
صفار.
امیر بفرمود تا... زر و برده لشکر را بخشیدند. ( تاریخ بیهقی ). ایشان را پس از نان خوردن چیزی بخشیدی. ( تاریخ بیهقی ). گفت : ( مسعود ) آن حاصل بدو بخشیدم حرمت پیری تو را و حق حرمت او را. ( تاریخ بیهقی ).آمرزش کناد خدا او را و آلش را و سلام فرستاد و شرافت بخشاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308 ).بدو بخش هر چند داریش دوست
که نیز آنچه الفغدی از جاه اوست.
( گرشاسب نامه ).
تو همی شعر گوی تا فردابخشدت خواجه جامه فافا.
بلجوهر ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
چو بر خزانه نبخشود و مالها بخشیدنماند کس که بر آن کس ببایدش بخشود.
مسعودسعد.
و هر کسی را [ عمربن خطاب ] قدر نصیب بنوشت و آن مال بریشان بخشید. ( مجمل التواریخ و القصص ). آن سیصدهزار دینار همه بر مردمان حرمین و مستحقان بخشید. ( مجمل التواریخ و القصص از مؤلف لغت نامه ).از تو بخشودن است و بخشیدن
وز من افتادن است و شخشیدن.
سنایی.
ببخشیدن جوادی بی حریفی ببخشودن کریمی بی همالی.
ادیب صابر.
گر سیم دهی هزار احسنت ور زر بخشی هزار شاباش.
سوزنی.
ای ببخشیدن عطا خرم بیشتر بخوانید ...