تو کشتمند جهانی ز داس مرگ بترس
کنون که زرد شدستی چو گندم بخسی.
ناصرخسرو ( از فرهنگ شعوری ).
و رجوع به ماده بعد شود.بخسی. [ ب َ ] ( ع ص نسبی ) آب ناداده. || کشت بی نیاز از آب دادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). خلاف مسقی. ( از اقرب الموارد ). ج ، بخوس. || محصولی که از مردم بازارنشین ستانند. || آنچه عشاران بعد گرفتن صدقه بحیله مزد گیرند. ( منتهی الارب ). و رجوع به بخس و منتهی الارب شود.