بخسان

لغت نامه دهخدا

بخسان. [ ب َ ] ( نف ) پژمرده وفراهم آمده. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). پژمرده و درهم کشیده. ( ناظم الاطباء ). || رنج دیده و الم کشیده. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || گدازان. ( برهان قاطع ) ( صحاح الفرس ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). گداخته شده. ( ناظم الاطباء ). || خرامان. || ( اِ ) گداختن. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به بخسانیدن شود.

فرهنگ عمید

۱. = بخسانیدن
۲. (اسم ) گداخته، گدازان.
۳. (اسم ) پژمرده.

پیشنهاد کاربران

بپرس