بخبخه

لغت نامه دهخدا

( بخبخة ) بخبخة. [ ب َ ب َ خ َ ] ( ع مص ) بخ بخ گفتن به کسی. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). آفرین کردن. ( از اقرب الموارد ). آفرین کردن. کسی را گفتن بخ بخ. ( آنندراج ). || بانگ کردن شتر از مستی. || آرام گرفتن از گرمای نیمروز. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || جنبیدن گوشت کسی از لاغری بعد فربهی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || خرخر کردن در خواب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

بخ بخ گفتن به کسی آفرین کردن .

پیشنهاد کاربران

بپرس