- بخاک راه نشاندن ؛ خوار و پست کردن :
مرا و سرو چمن را بخاک راه نشاند
زمانه تا قصب زرکش قبای تو بست.
حافظ.
- بخاک و خون نشاندن ؛ زخم زدن و به خاک افکندن دشمن را چندانکه خونش بخاک بریزد و او در آن خاک بنشیند یا بغلطد. - || مجازاً سخت مضطر، بیچاره و زبون کردن کسی را :
نشاندی از فریب وعده صد بارم به خاک و خون
نکردی شرم یک بار از دل امیدوار من.
صائب.