بخاک افکندن. [ ب ِ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) به خاک انداختن. به زمین زدن : اگر ز مردم هشیاری ای نصیحت گوی سخن بخاک میفکن چرا که من مستم.حافظ.رجوع به خاک افگندن شود.
بخاک افکندن ؛ پایمال کردن. ضایع کردن :هر آن کس که عهد نیا بشکندسر راستی را بخاک افکند. فردوسی.+ عکس و لینک