بخاک افتادن

لغت نامه دهخدا

بخاک افتادن. [ ب ِ اُ دَ ] ( مص مرکب ) پیشانی به خاک مالیدن. به زمین افتادن. || تعظیم و تکریم کردن. اظهار عبودیت کردن. تسلیم شدن. سجده کردن. کرنش کردن.

فرهنگ فارسی

پیشانی به خاک مالیدن به زمین افتادن .

مترادف ها

prostration (اسم)
درماندگی، بخاک افتادن، دمر بودن

پیشنهاد کاربران

بخاک افتادن ؛ سجده کردن. زمین را بوس کردن مر تعظیم را.

بپرس