بحق

/behaqq/

معنی انگلیسی:
fair

لغت نامه دهخدا

بحق. [ ب ِ ح َق ق ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) ( از: ب + حق ) براستی. بدرستی. بطور حقانیت. ( ناظم الاطباء ). بحقیقت. از روی عدالت. عادلانه. به عدل. و رجوع به کلمه حق شود. || ذیحق. دارنده حق. حقدار. محق. برحق. سزا. بسزا : پادشاهان چون... نیکوآثار باشند طاعت باید داشت و گماشته بحق باید دانست. ( تاریخ بیهقی ). چون عنایت المستنصر باﷲ که خلیفه بحق و امام مستقر است. ( از نامه حسن صباح در جواب نامه ملکشاه ).
|| [ ب ِ ح َ ق ق ِ ] کلمه سوگند؛ بحرمت. ( آنندراج ).
- بحق خدا ؛ سوگند به خدا. بحق النبی و آله ؛ یعنی به حقانیت پیغمبر و آل او ( ص ).

فرهنگ فارسی

براستی بدرستی .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
ب (۲۶۴۹ بار)
حقق (۲۸۷ بار)

پیشنهاد کاربران

حق کسی را به رسمیت شناختن و آن را نادیده نگرفتن
به انصاف ؛ بحق. بسزا :
خسرو عالم علاء دولت مسعود
آنکه به انصاف ، پادشاه جهان است.
مسعودسعد.
هوده مند
برگرفته از پی نوشت یادداشتی در پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2018/12/blog - post_59. html
سزاوار

بپرس