بجند

لغت نامه دهخدا

بجند. [ ب ِ ج َ] ( اِخ ) دهی از دهستان هریس شهرستان سراب. سکنه آن 1855 تن ، آب از چشمه و چاه. محصول آن غلات ، بزرک شغل اهالی زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

بجند. [ ب َ ج َ ] ( اِ ) ( در زبان هروی ) برغست. ( ریاض الادویه ). پژند. موجه. ( تحفه حکیم مؤمن ). قنابری. مچه. پجند. ( مهذب الاسماء ذیل قنابری ). بژند. غملول. ( بحر الجواهر ). رجوع به پژند شود.

فرهنگ فارسی

پژند موجه .

پیشنهاد کاربران

بپرس