بجمله

لغت نامه دهخدا

بجمله. [ ب ِج ُ ل َ / ل ِ ] ( ق مرکب ) ( از: ب + جملة ) بالتمام. تماماً. همه. جملتان. بتمامه. کاملاً. یکسر :
چنین گفت آنگه به لشکر همه
که باشند او را بجمله رمه.
فردوسی.
مردمان بجمله دستها برداشته تا رعایای ما گردند. ( تاریخ بیهقی ). منکیتراک را... بازداشتند. و دیگر برادران و قومش را بجمله فروگرفتند. ( تاریخ بیهقی ). چون کارها بر این جمله قرار گرفت خان را بشارت داده اند تا آنچه رفته است بجمله معلوم وی شود. ( تاریخ بیهقی ).
همه بیشی او بجمله کمی است
همه وعده او سراسر هباست.
ناصرخسرو.
گر درست است قول معتزله
این فقیهان بجمله کفارند.
ناصرخسرو.
زینها بجمله دست بکش همچو من از آنک
بر صورت من و تو و بر سیرت خرند.
ناصرخسرو.
اگر تواز خرد و جستجوی بیزاری
نه مردمی و ز تو ما بجمله بیزاریم.
ناصرخسرو.
و رجوع به جمله شود.

فرهنگ فارسی

تماما همه .

پیشنهاد کاربران

بپرس