بجم

لغت نامه دهخدا

بجم. [ ب َ ج َ ] ( اِ ) در فرهنگ شعوری ( ج 1 ورق 177 )این کلمه با این ضبط آمده است بمعنی انتظام حال و کار و شعری از شاکر بخاری بشاهد نقل شده اما کلمه «ب + چم » است و چم معنی رونق دارد و بچم یعنی بارونق.

بجم. [ ب َ ] ( ع مص ) خاموش ماندن از عجز بیان یا از ترس و بیم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بجوم. تبجیم. || درنگ نمودن. || منقبض گردیدن. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

بجم. [ ب ُ ] ( ع اِ ) ثمرةالطرفاء. ( تحفه حکیم مؤمن ). ثمره درخت گز است که نام دیگرش گز مازک است و لفظ مذکور معرب از زبان قبطی مصر است. ( فرهنگ نظام ). ثمر اثل. گز مازک است که میوه درخت گز باشد. ( انجمن آرای ناصری ). گز نازک ( ؟ ) که ثمر درخت گز باشد. ( ناظم الاطباء ). بیدگیا به مصری اسم ثمرة الطرفاء است. گز مازک. ( برهان ) ( آنندراج ). گلاند. ( دزی ج 1 ص 51 ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) میو. درخت گز گز مازگ ثمره الطرفائ .
بجوم تبجیم .

فرهنگ عمید

ثمر درخت گز، میوۀ گز، گزمازک.

گویش مازنی

/bajem/ بجنب – تکان بخور - عجله کن

پیشنهاد کاربران

بپرس