بجشک. [ ب ِ ج ِ ] ( اِ ) حکیم.طبیب. پزشک. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرای ناصری ). دانشمند. ( برهان قاطع ) : و [ غوریان ] طبیبان را بزرگ دارند وهرگه که ایشان را ببینند نماز برند و این بجشکان رابر خون و خواسته ایشان حکم باشد. ( حدود العالم ). هم رنگ زرشک شد سرشکم بگشاد رگ مجن بجشکم.