بجشک

لغت نامه دهخدا

بجشک. [ ب ِ ج ِ ] ( اِ ) حکیم.طبیب. پزشک. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرای ناصری ). دانشمند. ( برهان قاطع ) : و [ غوریان ] طبیبان را بزرگ دارند وهرگه که ایشان را ببینند نماز برند و این بجشکان رابر خون و خواسته ایشان حکم باشد. ( حدود العالم ).
هم رنگ زرشک شد سرشکم
بگشاد رگ مجن بجشکم.
خاقانی.
|| مخفف بنجشک. ( ناظم الاطباء ). گنجشک. ( انجمن آرای ناصری ). عصفور. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ).

بجشک. [ ] ( اِخ ) کوهی است میانه بلوک سروستان و خفر فارس. ( از فارسنامه ناصری ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) گنجشک
کوهی است میانه بلوک سروستان و خفر فارس .

فرهنگ معین

(بِ جِ شْ ) (اِ ) پزشک ، طبیب .

پیشنهاد کاربران

بپرس